داستان کودکانه

در ادامه سایت تفریحی ما قصد داریم برای شما دوستان عزیز داستان کودکانه به صورت داستان کوتاه ارائه دهیم با ما همراه باشید

داستان شعرهای کودکانه

داستان کودکانه

توضیحات کتاب داستان شعر های کودکانه

نویسنده : طاهره طل طاعت ,ناشر: بلور, نوبت چاپ : اول ,تاریخ انتشار :1398 ,امور فنی : موسسه ساقی , چاپ و صحافی : چاپ معراج ,شمارگان : 4000 قیمت :5000 تومان

عروسک

عروسک قشنگم موهاش طلاییه طلایی رنگه پیراهنش قشنگه سرخ و حنایی رنگه عروسک قشنگ خیلی دوسش می دارموقتی که خوابش میاد روی پاهام می ذارم با حوصله می گم من قصه های جور واجور قصه گرگ بلا خرگوش و شیر و سمور اونم این قصه ها رو خیلی خیلی دوست داره لا لا لا گفتنم خواب به چشاش میاره

ولی عروسک من حالا که نیست وقت خواب پاشو چرا حالا تو پسبیدی به رختخواب بیا بریم تو حیاط که با هم بازی کنیم گل های باغچمون رو با هم یه نازی کنیم روسک عزیزم ! حالا که نیست وقت خواب بیا رو تاب چوبی بخور کمی تاب و تاب

توپ قلقلی

داستان کوتاه توپ قلقلی : ای دختر مو فر فریداری یه تو قلقلی توپت چه رنگارنگه رنگاش چقدر قشنگه سرو و زرده و سفیده بابات برات خریده؟ شوتش کردی پریده؟

داستان

پریده روی دیوار داد کشیدی هزار بار که توپ من قهر نکن بیا پیشم تو خونه بازی کنیم دوباره دیگه نگیر بهونه

مداد زنگی

امان برام خریده به جعبه مداد رنگی رنگاش خیلی جالبه چه رنگای قشنگی رنگ می کنم با اونا نقاشی رو با دقت رنگ کردن با مداد ها همیش داره لذت

داستان کودکانه,داستان کوتاه

خورشید نقاشی ام پر نور و زرد رنگه مداد آبی دوست آسمون قشنگه مداد سبز خوبم به رنگ جگل و دشت رنگ کرده و گل های دشت مداد قرمز خوش نقش

داستان مادر بزرگ خوبم

مادر بزرگ خوبم خیلی تو مهربونی حرفات چه دل نشینه خیلی تو خوش زبونی برام تو قصه میگی قصه های قدیمی قصه روستا و ده ا مردمی صمیمی از گل و دشت و بیشه هزار خاطره داری از گل ها قصه می گی بهار برام میاری

داستان کوتاه

عطر گل چادرت عطر گل و گلابه نصیحتت همیشه به کار های ثوابه وقتی نماز می خونی مثل فرشته هایی با تو نباشم تنها تو دوست بچه هایی

قلی بی دندون

داستان کوتاه قلی بی دندون

داستان کودکانه

ای قلی بی دندون نمونده قند تو قندون همه رو خوردی یه جایی ده تا قند و یه چایی؟

وقتی مامان بهت گفت چقد تو قند می خوری ای پسر عزیزم اینقدر نکن پر خوری

حرف مامان رو حتما اصلا نادی تو گوش

نصیحت بابارو چه زود کردی فراموش

هی میخوری نقل و نبات و شیرینی و قند و شکلات قندای توی قندون تورو کردند بی دندون خوردن یک شکلات با یه چایی کافیه

مسواک زدن بعد اون کار خیلی عالیه

عاقبت قلی رو ای بچه ها ببینید مسواک کنید همیش که روز بد نبینید

داستان

اسب چوبی

داستان کودکانه اسب چوبی

ای اسب تند و تیزم

بیا پیشم عزیزم قند بلندی داری یال کمندی داری تو اسب خوبی هستی

حیفه که چوبی هستی ولی توی خیالم تو هوای بهاری تو کوه و دشت و بیشه باهات میرم سواری

تو تند و چابک میری

من شاد و شاد می خندم

وقتی که با تو هستم

درو رو غم می بندم

داستان کوتاه

گربه و موش عاقل

در یک جنگل سبز و قشنگ عده یادی موش در صلح و صفا با یکدیگر زندگی می کردند تا اینکه یک روز اتفاقی افتاد و یکی از موش های کوچک در هنگام بازی اسر دن دان های گربه بزرگی شد داستان کوتاه ما اینجوری آغاز می شود که بقیه موش ها از این اتفاق ترسیده و در گوشه ای پنهان شدند اما در این فکر بودند تا راه چاره ای برای آزادی دوست خود موش کوچولو پیدا می کنند زیرا دوست واقعی دوستی است که در هنگام گرفتاری

و سختی به دوست خود کمک کند. این داستان مدتی نگذشت که یکی از موش ها سکوت را شکست و گفت : دوستان موش کوچولو منتظر است تا او را یاری کنیم بیایید هم اکنون به طور ناگهانی بر او هجوم آورده و با زدن و گاز گرفتن دوستمان را نجات دهیم موش دوم به سخن آمد و گفت : همه ما در فکر یاری کردن او هستعیم اما با این کار ممکن است همان بلایی که بر سر دوستمان آمد بر سر ما هم بیاید بهتر است هنگامی که گربه خواب می باشد بر سر او ریخته

و او را بکشیم و داستان ما به این گونه پیش می رود که در این هنگام موشی که از همه بزرگ تر و عاقل تر بود گفت: چند لحظه ای سکوت کنید تا با م و همفکری یکدیگر بتوانیم بر بروز مشکلات پیروز شویم.

موش ها سخن موش عققل را شنیده و به فکر فرو رفتند که ناگهان موش عاقلف سکوت را شکست و گفت : دوستان را چاره ای یافتم نزدیک تر بیایید تا آن را با شما در میان بگذارم موش ها فکر موش عاقل را پسندیده و منتظر دستور او شدند

داستان

شکارچی جوان

داستان کوتاه شکارچی جوان :

در یک روز آفتابی و قشنگ شیرو جوان جوان به قصد شکار به دشت و صحرا رفت او پرنده ای همراه خود داشت که بسیار هشیار بود و شیرو کوچک آن را خیلی دوست داشت دربین راه ناگهان چشمش به آهویی افتاد که بی خبر از همه جا مشغول بازی بود شیرو بسیار خوشحال شد و آهسته تیر و کمانش را آماده کرد و تیری به سوی آهو پرتاب نمود.

آهوی تیزپا متوجه شد و به سرعت از آنجا دور شد شیرو به دنبال آهو رفت دوید و دوید تا اینکه قدرت ایستادن هم نداشت از او گرفته شد اما هیچ فایده ای نداشت و آهو فرار کرده بود شیرو از ناراحتی تیر و کمانش را به سویی پرتاب کرد و گفت : شکار خوبی بود حیف شد که آن را از دست دادم.

شیرو روی تنه درختی نشست تا خستگی راه را از تن بیرون کند اما داستان به این گونه شد که تا همینکه قمقمه اش را برداشت متوجه شد که خالی است تصمیم گرفت به جای پیدا کردن شکار به دنبال پیدا کردن آب باشد شیرو رفت و رفت تا اینکه تخته سنگ بزرگی را دید که از بالای آن آب جاری بود بسیار خوشحال شد و با سرعت به سوی آب دویید

داستان کودکانه

شیرو با شادی فراوان قمقمه اش را از آب پر کرد اما همین که آن را بالا برد تا از آب بنوشد پرنده اش با حرکتی سریع قمقمه را روی زمین انداخت و آبهایش ریخت. شیرو رو به پرنده کرد و گفت معلوم است چه کار میکنی می دانم تو هم تشنه هستی از این آب به تو هم خواهم داد

کمی صبر داشته باش شیرو دوباره قمقمه را از آب پر کرد اما قبل از اینکه بتواند قطره ای آب بنوشد باز دوباره پرنده همین کار را تکرار کرد شیرو ناراحت شد و بی اختیار با شمشیر کوچکش به او حمله کرد پرنده به سرعت از آنجا دور شد

شیرو که از تشنگی سر از پا نمی شناخت قمقمه را روی زمین انداخت و بالای تخته سنگ رفت تا از آنجا آب بنوشد با تعجب دید در میان آب مار مرده ای افتاده است با خود گفت باید تشنگی را تحمل کنم شاید خوردن ایت آب خطر داشته باشد و مرا مسموم نمیاد

شیرو از تخته سنگ پایین آمد در همین حال به یاد پرنده اش افتاد که چگونه با هوشیاری او را از مرگ حتمی نجات داده است خدا را بسیار شکر کرد و از رفتاری که با پرنده اش کرده بود بسیار پشیمان گشت به دنبال پرنده رفت تا تشکر کند اما اثری از او نیافت

شیرو غمگین و تنها به راه افتاد و امیدوار بود تا روزی پرنده اش را پیدا کند و ضمن عذر خواهی از آن بتوانند دوستان خوبی برای هم باشند.

ادامه داستان ها را می توانید از لینک زیر مشاهده کنید

داستان کودکانه

داستان قصه ی شیر و آدمیزاد

تو ,شیرو ,ای ,موش ,آب ,داستان ,و گفت ,را از ,آن را ,بی دندون ,شد و

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیماری های خون دانلود گزارش تخصصی مدیر مدرسه پرواز اندیشه استادفایل وکيل و مشاور قانون کار بهترین سایت مطالب اینترنتی من راهی تو ام ایران آپارتمان سارا